سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشک عطرى است نیکو . بردن آن آسان و بوى خوش آن پرورنده دماغ انسان . [نهج البلاغه]
نم نم باران
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ریشه

  ریشه

پیشکش به تمامی مادرانی که وجودشان نعمت .قد خمیده شان صلابت .چارقد سرشان نجابت .داشتنشان سعادت. حرف هایشان طلاست و نبودشان خلعی است عظیم .

امروز چند بار تا جلوی در رفته بود و تا خواسته بود زنگ در را فشار دهد نا خواسته دستش را کشیده بود و به خانه برگشته بود....... خودش هم نمی دانست که چرا و به چه دلیل رابطه شا ن شکراب شده بود با مرگ پدر د ل شان خوش بود به مادرشان و به خاطر وجود پر برکت مادر در آن خانه قدیمی دور هم جمع می شدند می گفتند و می خندیدند و خوش بودند و اگر خواهر و یا برادری برایش مشکلی پیش می آ مد با تجربیات مادر با سعه صبر ان را حل می کردند و مادر پا به پایشان با خنده انها خندیده بود و با گریه شان با چارقد سپیدش اشکهایش را پاک کرده بود .......اما حالا چی مادر که مرد همه آرزوها هم مردند .دیگر آن خانه قدیمی آن حوض آبی آن گلدان های شمعدانی وآن سماور وقوری مسی روی تخت وجود نداشت اصلا مادری وجود نداشت که همه دورش جمع بشوند مادر که مرد لحظه ها همه مهربانی شان را فراموش کردند .........نه تنها لحظه ها بلکه خواهر و برادرها هم نا مهربان شدند .به یاد حرف های آخر مادرش افتاد که در آن دم آخر به سختی با کلمات بازی می کرد و آخرین سفارش ها را می کرد من و پدرتان ریشه ای قوی بودیم وشما شاخه و برگ این ریشه بود ید خدا بیامرز پدرتان که مرد من تنها شدم یک شاخه که به محکمی اول نبود وحالا این ریشه برای همیشه داره خشک خشک میشه ریشه که خشک بشه شاخه و بر گها هم بخواهند ونخواهند خشک می شوند اما من نمی خوام با مردن من شما ها خشک و سرد و بی روح بشید دستاتون همیشه باید تو دستای همدیگه باشه این قدر باید محکم باشید که با هر وزش بادی به این سو وآن سو نرید اتحاد خودتون را همیشه حفظ کنید روبروی همدیگه وایستید نه پشت به هم دیگه این آخرین وصییت مادر بود مادر که چشمهایش را برای همیشه روی هم گذاشت بادهای سخت هم شروع به وزیدن کردند وشاخه و برگها با هر وزشی به این سو و آن سو می رفتندچه زود حرفهای مادر را فراموش کرده بودند ........اولین کاری که کردند آن خانه قدیمی را فروختند و بر سر ارث و میراث طو فان ها وگرد و خاک ها به راه انداختند که هر کدام از شاخه ها به نا کجا آباد رفتند از برادر و خواهرهای دیگرش هیچ خبری نداشت اما سال نو شده بود ...........گلاب خرید و رفت سر قبر مادر ........سنگ قبر را که داشت با گلاب می شست چشمش به نوشته روی قبر افتاد .

خموشی آمد وتاریکی دل چو رفت از خانه من نور مادر

هنوزهم باد می آرد به شبگیر صدای نا له های دور مادر

زپا افتد که تو بر پا بمانی کی آرامد تن رنجور مادر

چو بیرون می روی از در  ندانی که می لرزددل پر شور مادر  

چنان دیوانه اویم که خواهم بخوابم تا ابد بر گور مادر                 صورتش را بر روی سنگ قبر گذاشت وزیر لب با گریه گفت چنان دیوانه اویم که خواهم بخوابم تا ابد بر گور مادر ...وحسابی یک دل سیر گریه کرد ......کجایی ریشه .....کجایی درخت زندگی که ببینی میوه های زندگیت همه به خاطر آفت دنیایی فاسد شدند وبوی گند خودشان را نمی فهمند کجایی مادر ..........کاش این جا بودی و می دیدی که همه شاخه هات مثل خودت خشک شدند .....فاتحه ای خواند و اشکهایش را پاک کرد وبه سمت خانه خان داداشش به راه افتاد زنگ در را که فشار داد به یاد این جمله مادر افتاد که می گفت همشه روبرو همدیگه باشید نه پشت به هم دیگه خان داداشش که دررا باز کرد تا چشمش به داداشش افتاد آغوشش را باز کرد واو را در بغل گرفت حالا دیگه دستاشون تو دستهای همدیگه بود نه پشتشون به همدیگه .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ساحل غیاثی ( سه شنبه 91/1/8 :: ساعت 12:16 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

صبر
کفش های غمگین من.......
مترسک
سوزن و چرخ خیاطی.......
عروسکم گلی......
گل های نرگس
حرفهای نگفته...
طنز........ماما ....میو
اشباع
ویلچرنشین
ریشه
گنجه دل
چراغ قرمز
ساقی
عزیز اقا
[همه عناوین(32)][عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 12
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 35292
» درباره من

نم نم باران

» فهرست موضوعی یادداشت ها
اتوبوس صلواتی . اشباع . النگو . چراغ قرمز . حرفهای نگفته . ریشه . سروخمیده . سوزن و چرخ خیاطی . صبر . طنز........ماما ....میو . عروسکم گلی...... . گل های نرگس . گنجه دل . مادر . مترسک . مهمان های خوانده شده . کفش های غمگین من....... .
» آرشیو مطالب
دی 90

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


» طراح قالب