برایش خیلی عجیب بود چون که توی این کره خاکی هیچ کس را نداشت که به او سری بزند . اما خیلی هم هیچ نبود چرا که سرطان مهمان ناخوانده کل وجودش را سفره خودش کرده بود وقت زیادی نداشت و کارش از شیمی درمانی هم گذشته بود با عجله راهش را به سمت مدرسه پسرش کج کرد سر راه از کتاب خانه سالنامه ای خرید سال ها پیش همه کسش را در زلزله ی رودبار از دست داده بود به جز اشکان پسرش را و حالا خودش هم به زودی به ان ها ملحق می شد باید هر چه زودتر شروع می کرد به نوشتن از جزیی ترین تا کلی ترین کارها زیرا بعد از مرگ او اشکان تنهای تنها میماند او هر روز هم زمان با سرطان در نوشتن پیشرفت می کرد ورقه های سالنامه هر روز سپیدی خود را در زیر سیاهی کلمات او از دست می دادند از کوچکترین نکات خانه داری تا بز رگترین مسایل زندگی روزهای اخر که خرچنگ کل وجودش را در میان دستانش می فشرد دیگر نتوا نست کلمه ای بنویسد خودکار را به سختی به دست گرفت و در صفحه ی اخر سالنامه نقشهایی در هم کشید شبیه به خرچنگ ..................حال از ان زمان سالیان سال گذ شته بود اشکان به برگه ی ازمایشش خیره شد وقت زیادی نداشت که هیچ او کسی را هم نداشت به جز میراث خرچنگ را چندین سال پیش همه کسش را در زلزله ی بم از دست داده بود ............کارهای زیادی بودکه به انجام نرسانده بود .وقتی که خواست به خانه برگردد سر راه از کتابخانه سالنامه ای خرید و به مدرسه دخترش نازنین رفت .............