مترسک
زیاد هم زشت نبود .کلاه گشاد و حصیری کهنه ا ی رو سرش بود و یک چوب به شکل به اضافه که بالا تنه و پایین تنه اش رو تشکیل می داد و اسمش رو گذاشتن متر سک البته کت و شلوار کهنه مز رعه داروپوشال هایی که داخلش بود به اون شکل یک متر سک داده بود ومترسک همین قدر بود و بس نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر وچقدر اون به این زندگی مترسکی قانع بودووقتی که خودش رو شناخت وسط مزرعه یه لنگه پا وایستاده بود اولش نفهمید که کی و چیه ولی بعد دیدکه هر روز یه دسته پرنده سیاه میان تو مزرعه اما تا اون رو می دیدن می پریدن و می رفتن واون چه قدر از این پرنده های سیاه که اسمشون کلاغ بود بدش می اومد چون که به خاطر همین کلاغها و امثال اون بودن که متر سک ها خلق شده بودن راستی تا یادم نرفته بگم که مترسک ما دو تا چشم دکمه ای هم داشت که با اون دو تا چشم صبح تا شب مزرعه رو می پایید .
اولش کلاغها تا اون رو می دیدن می تر سیدن و فرار می کردن اما یه روز از روزهای متر سکی یه کلاغ شیطون و شجاع نترسید نپرید جلو اومد جلو و جلوتر و نتر س بودنشو به جایی رسوند که اومد و نشست روی کلاه حصیری مترسک و محکم به کله مترسک نوک زد مترسک هیچ حرکتی نکرد کلاغ دوبار سه بار نوک زد و قار قارمسخره ای کرد و پرید رفت پیش دوستاش واین بار کلاغها بیشتر و بیشتر تو مزرعه می اومدن و بیشتر و بیشتر به کله مترسک و تنه اش نوک می زدن وبه مزرعه ذرت خسارت وارد می کردن و مترسک هم چنان ساکت از پشت چشمهای دکمه ای همه و همه چیز را می دید واز خودش هیچ حرکتی نداشت و چه قدر ناراحت و غصه دار بود از این که مو جود ی است که هیچ نفع و منفعتی ندارد و بی خود درست کردنش تا این که یه روز مترسک مور چه درشتی رو دیدکه یه دونه ذرت به دوش گرفته وبه طرف لونه اش می بره مترسک سرش رو پایین و پایین تر آورد مورچه ترسید اما نگاه مهربون دکمه ای متر سک آرومش کرد مورچه جلو و جلو تر اومد مترسک گفت تو به این کوچیکی چطور می تونی دونه ی به این بزرگی رو که چند برابر وزن خودته به دوش بکشی اما من حتی نمی تونم تکونی به خودم بدم که کلاغ ها بترسن وبرن و ذرت هارو خراب نکنن مورچه خندید و گفت دوست من این قانون طبیعته که که مزرعه دار بکاره و محصولی به وجود بیاد وتو با دست ساخته بشی ووسط مزرعه بذارنت تا کلاغ ها ازت بترسن و فرار بکنن یه بار دو بار ودفعه سوم که ببینند تو حرکتی نداری باورت نمی کنن و تو رو هم مثل ذرت ها نوکت می زنن و خرابت می کنن درست مثل مزرعه ذرت آفت زده میشی واون وقت من و امثال من ذرتهایی رو که کلاغ ها نوک زدن و به زمین مزرعه ریخته شده رو توشه و آذوقه سر و همسر مون می کنیم این چرخه طبیعی هم چنان می چرخه و مترسک خوشحال شداز این که ذرتها رو مورچه ها واسه غذاشون انبار می کنند و مترسک خودش رو فهمید و هر روز کلاغ ها بیشتر و بیشتر به مترسک نوک زدن اول چشمهای دکمه ایشو در آوردن و بعدش به کله پوشالیش اون قدر نوک زدن که پوشال هاش به بیرون ریخت و مترسک نفس های آخرش رو می کشید و دیگه جایی رو نمی دید و سرش در حال پایین اوفتادن بود تا این که یه روز دوستش مورچه در حالی که دونه ذرتی رو بار زده بود خودش رو به مترسک نزدیک کرد دوست من سلام مترسک صدای مورچه رو شناخت و غمگینانه گفت سلام من دیگه چشمی برای دیدنت ندارم آیا این بار باز هم دونه ای رو بار کردی و مورچه با بغض گفت دوست من کار من اینه و مترسک در حالی که نفسهای آخرشو می کشید گفت خوشحالم از این که من هم بیهوده خلق نشدم و باعث شدم که تو هم به توشه و آذوقه ای برسی پس من هم مفید بودم و مورچه غمگینانه به مترسک که دیگه نفسی نداشت خیره شد و سر پوشالی مترسک به زمین اوفتاد فردا صبح مورچه مزرعه دار رو دید که با مترسک جدیدی وارد مزرعه اش شد ................